I dreamed I had an Interview with God
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم
So you would like to Interview me? “God asked”
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟
If you have the time “I said”
گفتم : اگر وقت داشته باشید
God smiled
خدا لبخند زد
My time is eternity
وقت من ابدی است
What questions do you have in mind for me?
چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟
What surprises you most about humankind?
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
God answered …
خدا پاسخ داد …
That they get bored with childhood
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند
They rush to grow up and then long to be children again
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند
That they lose their health to make money
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند
And then lose their money to restore their health
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند
By thinking anxiously about the future That
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند
They forget the present
زمان حال فراموش شان می شود
Such that they live in neither the present nor the future
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال
That they live as if they will never die
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد
And die as if they had never lived
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند